امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

پسر کوچولوی خونه ما

روز تولد

قند عسلم روزی که بدنیا اومدی خوب تو خاطرم مونده از شب قبلش رفتیم خونه مامان مریم وصبح ساعت 7:30با بابایی و مامان مریم و خاله ریحانه رفتیم بیمارستان مادران   من اصلا استرس نداشتم .با بابایی کارای بیمارستان رو انجام دادیم و یه اتاق خصوصی هم تو طبقه پنجم گرفتیم. بعد از انجام ازمایشها و پوشیدن لباس  منتظر نشستم تا صدام بزنن برای اتاق عمل. ساعت 9 یه خانمی اومد و من با اون خانم و بابایی رفتم اتاق عمل که تو طبقه سوم بود بعد از خداحافظی ازبابا نشستیم و با دکترم صحبت کردیم تا اتاق خالی بشه و برای عمل اماده بشه تقریبا ساعت 9:15 دقیقه رفتم تو اتاق و یه عالمه پرستار داشتن کار میکردن فورا یکی اومد برام سوند گذاشت و یکی دیگه هم شکمم ر...
11 تير 1392

عزیز دلم پسرم

سلام عشقم ،نفسم سلام زندگی من، پسر کوچولوی ناز نازی من مامان بالاخره بعد 9 ماه و با تاخیر زیاد امروز تونست برات وبلاگ درست کنه عزیزم از بس شما شیطون و شلوغی من وقتم کمه در روز برای همین هم تا الان وبلاگ برات درست نکردم زندگی مامان از این به بعد سعی میکنم بیام اینجا و خاطرات شما رو بنویسم تا یادم بمونه چه روزهایی با هم داشتیم  
9 تير 1392