قند عسلم روزی که بدنیا اومدی خوب تو خاطرم مونده از شب قبلش رفتیم خونه مامان مریم وصبح ساعت 7:30با بابایی و مامان مریم و خاله ریحانه رفتیم بیمارستان مادران من اصلا استرس نداشتم .با بابایی کارای بیمارستان رو انجام دادیم و یه اتاق خصوصی هم تو طبقه پنجم گرفتیم. بعد از انجام ازمایشها و پوشیدن لباس منتظر نشستم تا صدام بزنن برای اتاق عمل. ساعت 9 یه خانمی اومد و من با اون خانم و بابایی رفتم اتاق عمل که تو طبقه سوم بود بعد از خداحافظی ازبابا نشستیم و با دکترم صحبت کردیم تا اتاق خالی بشه و برای عمل اماده بشه تقریبا ساعت 9:15 دقیقه رفتم تو اتاق و یه عالمه پرستار داشتن کار میکردن فورا یکی اومد برام سوند گذاشت و یکی دیگه هم شکمم ر...